جدول جو
جدول جو

معنی حرف نوش - جستجوی لغت در جدول جو

حرف نوش
(قَ)
جلال الدین بلخی این کلمه را بجای حرف نیوش یعنی سخن شنو آورده است:
حرف گوی و حرف نوش و حرفها
هر سه جان دارند اندر انتها.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرح نوش
تصویر فرح نوش
(دخترانه)
فرح (عربی) + نوش (فارسی) شادنوش، خوشگذران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حرف ندا
تصویر حرف ندا
در علوم ادبی و در دستور زبان حرفی که با آن کسی را بخوانند و توجه او را جلب کنند مانند ایا، یا، ای
فرهنگ فارسی عمید
(حَ فِ)
سخن بی معنی و بی هوده. حرف مفت
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ)
قریه ای از قرای جزر از نواحی حلب. (معجم البلدان). و در مراصدالاطلاع تلفظ آنرا (ح ب ن ) آورده گوید: قریه ای از قراء جزر است
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نِ)
حرف دعا. شمس قیس در عنوان حرف ندا و دعاآرد: الفی است که در اواخر اسامی معنی ندا دهد، چنانکه خداوندا و شاها و جانا. و در اواخر افعال معنی دعا دهد، چنانکه بیایدا، برودا و چنانکه شاعر گوید:
منشیندا از نیکوان جز تو کسی بر جای تو
کم بیندا جز من کسی آن روی شهرآرای تو.
(المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 155).
حرف ندا در پایان اسم درآید و حرف دعا بیشتر پیش از حرف آخر فعل افزوده شود و گاه حرف ندا را حرف دعا نیز خوانند. رجوع به حرف دعا و حروف ندا شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نَ)
رجوع به حروف ناصبه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نَ)
حرف صفت. اداه توصیف. رجوع به حرف صفت شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ نَفْیْ)
رجوع به حروف نافیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ رَ وی ی)
یکی از حرفهای قافیه. شمس قیس گوید: حرف آخر کلمه قافیت چون از نفس کلمه باشد آنرا روی ّ خوانند، چنانکه: ’زهی بقاء تو دوران چرخ را مفخر’. چون حرف راء در کلمه مفخر اصلی است، روی ّ این شعر راء است. و چنانکه: ’ای نرگس پرخمار تو مست’. چون تاء ’مست’ از اصل کلمه است، روی ّ این شعر تاء است. و این لفظ از ’روا’ گرفته اند، و روا رسنی باشد که بدان بار بر شتر بندند، پس چون بناء جملۀ ابیات اشعار بر این حرف است همچنانست که گوئی جملۀ ابیات بر این حرف بسته میشود، آنرا به رواء شتر مانند کردند و نامی مشتق از آن نهادند. و معلوم شد و دانسته آمد که حرف که در آخر کلمه قافیت از نفس کلمه باشد شاید که آنرا روی ّ بیت سازند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 153)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
کسی که تحت تأثیر سخن قرار گیرد. دهن بین. در بزرگسالان صفت مذموم است و در کودکان صفت مدح است: بچۀ حرف شنو. سربراه
لغت نامه دهخدا
(حَ شِ نَ)
حالت آدم حرف شنو. رجوع به حرف شنو شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
یوسف. اصلاً لبنانی است و پس از واقعۀ 1860 میلادی به فرانسه رفت و بازگشت و به معلمی دانشکدۀ آباء یسوعی گمارده شد. او راست: المراسله التجاریه به عربی و فرانسه چ بیروت 1902 میلادی المنتخبات العامیه فی اللغه العربیه چ بیروت 1904 میلادی (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرف پوچ
تصویر حرف پوچ
حرف بی معنی و بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف زور
تصویر حرف زور
سخن ناحق، سخن تحکم آمیز و ناروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف شنو
تصویر حرف شنو
((~. ش نُ))
معقول، سر به راه، نصیحت پذیر، مقابل حرف نشنو
فرهنگ فارسی معین
پندپذیری، نصیحت پذیری، پندنیوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نصیحت پذیر، پندپذیر، حرف گوش کن، مطیع، فرمان بردار، پندنیوش
متضاد: حرف نشنو، نصیحت ناپذیر، خودسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیهوده، لاطائل، مزخرف، مهمل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شیهه ی اسب یا خر
فرهنگ گویش مازندرانی
فضول، سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی